تاریخ آشنایی من با مرحوم مهندس مدنی به شش سال پیش بر می‌گردد. تعطیلات نوروز تصمیم گرفتم به اتفاق خانواده به دیدنی یکی از دوستان بسیار عزیزم، به شهرستان ماکو بروم.

همراه خانواده، راهی ماکو شدیم. شهری که برای ما تازگی داشت؛ از داخل شهر که فقط یک خیابان اصلی و با طول پانزده کیلومتر دارد به میزبانمان زنگ زدیم که نشانی خانه‌اشان را جویا شویم؛ از ما خواست در جای مشخصی بمانیم تا او شخصاً دنبال ما بیاید. ماشینی که دنبال ما آمد دو سرنشین داشت؛ اولی مرحوم مهندس احمد مدنی که راننده و دومی ماموستا جاسمی میزبان اصلی ما. شب را در خدمت ماموستا علی امام جمعه و جماعت اهل سنت آن شهرستان سپری کردیم.

مرحوم مهندس مدنی هم برای شام با ما بود و فردای آن شب هم مهمان او بودیم.

سە چهار روز در شهر ماکو ماندیم و مهمان این دو بزرگوار و البتە کاک بهرام دوست‌داشتنی و مهمان‌نواز بودیم.

اگر چە دیدنی از استاد جاسمی هدف اصلی سفر ما به شمار می‌آمد ولی آشنایی با کاک احمد مدنی برای من دستاورد بس بزرگی بود.

به اتفاق ماموستا و مهندس به داخل شهر و خارج آن رفتیم و ضمن اقامه نماز جماعت در مسجد در جریان برخی از فعالیت‌‌‌های دینی و اجتماعی شان قرار گرفتم.

یکی از چیزهای جالب و نادری که در این سفر مشاهده نمودم ارتباط تنگاتنگ و صمیمی این دو یار با وفا، ماموستا جاسمی و مهندس مدنی بود. آن دو خیلی نسبت به یکدیگر با احترام رفتار می‌کردند؛ وقتی یکی از آنان سخن می‌گفت آن دیگری طوری گوش می‌داد گویی برای اولین بار است که مطالب را می‌شنود!

از اینکه آن دو بزرگوار باعث شده بودند پس از سال‌‌‌ها پیگیری، در شهرشان مسجدی برای اهل سنت احداث کنند خیلی خوشحال بودند و آنقدر با آب و تاب در باره‌ی فعالیتهای مسجدی کە چهل پنجاە متر بیشتر مساحت نداشت سخن می‌گفتند که هر شنونده‌ای را به وجد می‌آورد!

مهندس که تازه از محل کار برگشته بود با زبان شیرین جلالی اینگونه در باره‌ی مسجد و شرایط احداث آن تعریف می‌کرد: خیلی دلخوش و خرسندم که الحمدلله همسایگان و همشهری‌‌‌های شیعه‌مذهبمان نیز از احداث مسجدی برای برادران اهل سنت‌شان رضایت دارند.

در این سفر بارها از زبان مرحوم مدنی و ماموستا شنیدم که نباید کاری کنیم همسایگان و برادران شیعه‌مان از عبادت و فعالیت و مسجدمان ناراحت و آزرده خاطر شوند!

مهندس مدنی که معمولاً با چهره‌ای خندان و متبسم سخن می‌گفت در باره‌ی رسالت مسجد اهل سنت در شهری که ساکنانش شیعه و سنی هستند خاطرنشان کرد: اصلی‌ترین رسالت مسجد ما عبارت است از ایجاد وحدت، اخوت و الفت در بین نمازگزاران؛ آن هم با حکمت ماموستا جاسمی که شایسته‌ترین فرد برای این امر مقدس است.

در حیاط سیمانی مسجد سه چهار نوجوان در حالی که قرآن دور می‌کردند را مشاهده نمودیم. مهندس در حالی که اشک در چشمانش حلقه می‌زد گفت: این نوجوانان عزیز پیش ماموستا علی قرآن می‌خوانند!

بالاخره سفر نوروزی و تفریحی ما به سر رسید و با کوله‌باری از خاطرات و درس به سوی شهرمان راه افتادیم.

یکی از آموخته‌‌‌های من در این سفر این بود که همه‌ی شهرهایی که دارای چیدمان مذهبی همچون ماکو هستند سخت نیازمند بزرگانی چون مهندس مدنی هستند که به چیزی جز آگاهی مردم و همبستگی آنان نمی‌اندیشد.

ایران متعلق به همه‌ی ایرانیان است و هویت ایرانی خیلی فراتر است از نژاد، مذهب و... است و ایرانی دلسوز و واقعی آن شهروند سنی یا شیعه‌ای است که برای آبادانی آن و اتحاد شهروندانش گام بر می‌دارد.

پارسال این دو یار صادق به دیدن من آمدند و برای صرف صبحانه‌ای ساده در خدمتشان بودم. مهندس خیلی خوشحال و خندان بود وقتی علت را جویا شدم، گفت: خوشحالی من دو علت دارد؛ نخست اینکه الحمدلله دارم بازنشسته می‌شوم و از این به بعد تمام وقت و تلاشم را صرف خدمت به همشهری‌‌‌های عزیز ماکوایم خواهم نمود.

دوم نیز اینکه ماموستا علی جاسمی امام جماعت و جمعه اهل سنت نیز در ماکو ماندگار خواهد ماند.

از بیماری مهندس اطلاع نداشتم تا اینکه دو روز پیش اطلاعیه‌ی فوت این مرد بزرگ را در یکی از شبکه‌‌‌های تلگرامی دیدم... با دیدن اطلاعیه شوکه شدم! با خود گفتم نه؛ مهندس مدنی که مریض نبود! او که تازه بازنشسته شده است!

آنقدر از مرگ این رادمرد متأسف و متأثر شدم که گریه‌کنان خبر را به اطلاع خانمم رساندم که او هم زار زار گریه کرد و بهشت و رضوان را برایش مسألت نمود.

در ذیل اطلاعیه‌ی فوت مهندس نوشتم: درود بر مردی که صادقانه زیست و صادقانه مُرد و در روزی که جز صداقت به درد صاحبانش نمی خورد صادقانه زنده خواهد شد.

همچنین برای بازماندگان مهندس بویژه یار همیشگی‌اش ماموستا جاسمی دعا و نیایش کردم.

خدایا از جنس مرحوم مهندس مدنی که از نور است بیشتر و بیشتر به ما عنایت بفرما! آمین

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز

مرده آنست که نامش بە نیکویی نبرند